رویای زشت

We always need dream But living in reality is more exciting

رویای زشت

We always need dream But living in reality is more exciting

رویای زشت

---- ᴅʀᴇᴀᴍꜱ ᴄᴏᴍᴇ ᴛʀᴜᴇ ----
ʙᴜᴛ ʏᴏᴜ ʜᴀᴠᴇ ᴛᴏ ʙᴇʟɪᴇᴠᴇ ɪɴ ɪᴛ
---- ᴅᴀʀᴋɴᴇꜱꜱ ᴡɪʟʟ ɢᴏ ----
ʙᴜᴛ ʏᴏᴜ ᴍᴜꜱᴛ ᴏᴘᴇɴ ʏᴏᴜʀ ʜᴇᴀʀᴛ ᴛᴏ ᴛʜᴇ ʟɪɢʜᴛ
--- ᴇᴠᴇʀʏ ᴛʜɪɴɢ ᴡɪʟʟ ʙᴇ ᴏᴋ ---
ʙᴜᴛ ʏᴏᴜ ꜱʜᴏᴜʟᴅ ᴛʀʏ ꜰᴏʀ ɪᴛ

بایگانی

۳ مطلب با موضوع «حرف های خودمانی» ثبت شده است

لبخند های وارفته

سلام^^
امروز تولدمه. 20 آبان شدو ازین حرفا. از امروزم اصلا راضی نیستم. بیشتر از اینکه بخوام خوشحال باشم غمگینم. خیلی از دوستام بهم تبریک نگفتن :)
بیخیال.. 
نتونستم کارایی که میخواستم واسه تولد اِمیبِث انجام بدمو برسونم به روز تولدش. 
یه میکس آماده کردم و خب ساختنش طول میکشه ناموسا.
تصمیم گرفتم توی روز تولد خودم بزارمش^^
حالا اون 17 سالشه و من 16 سالم شده.
ببینین این ویدیو رو و نظرتونو بگین.
ببخشید مثلا پست تبریک تولده ولی وقتی ناراحتم خب حرفمم نمیاد...


دریافت
مدت زمان: 3 دقیقه 20 ثانیه


وقتی این وبلاگو زدم یه متن قرار شد بنویسم. یهو به ذهنم اومد.
و حالا تایپش کردم. درمورد اونم نظر بدین^^

به دلت نگاه کن!
صدای امید پشت امواج سیاه دریای احساساتت دفن شده و تو حیران نمیدانم کدام مرجان، مانده ای!
صدا بزن..! تنفس صدایت امید را بیدار می کند و لبخند های وارفته ات را رنگ می زند و آفتاب گردان دوباره طلوع می کند. جایی همین نزدیکی ها زلف بید مجنونی باد را عاشق کرده و باران با خاک شرط بسته است. سر اینکه کدامشان دیرتر آشتی خواهند کرد. تو خوب می دانی کینه ی میان قهر و دوستی از کجا بافته شد. تو خوب می دانی ماه شب بیداری کشیدن هایش را با چه قرص های کاملی، آب خورده است.
تو صبح را بیدار کن؛ من شب را به خواب می برم. تو حوض را آب کن؛ من ماهی قرمز ها را می آورم. تو لبخند بزن؛ من غصه هایت را پاک می کنم. تو باش؛ من هم می مانم.
و گونه هایت مثل سیب های سرخ رنگ می شود و می پرسی که مگر تو کیستی؟ و من لبخند نمی زنم و جواب نمی دهم و از چشمان تو فرار خواهم کرد. توی آن تار های قهوه ای سوخته درون مردمک چشمانت قایم می شوم و در خود می سوزم. شاد می شوی یا گریه می کنی؟ نه... راه های دیدنم را گم می کنی و من هرگز نخواهم پرسید که نیلوفری ها را به پرواز در آوردم یا نه. تو ارزش ها را با عاشق خیانت کار بید رها کردی و حالا همه چیز رفته است. زانو هایم را جمع می کنم و با بغض ها هم سفره می شوم. من بغض ها را قورت می دهم و آن ها من را. چون تو مرا از همه دفترچه خاطرات های نداشته ام پاک کرده ای. همان هایی که هزار بار برایت خوانده ام. خواهش می کنم نگو آن ها را هم فراموش کرده ای...
نور می خواهم تا سر از خاک بیرون بیاورم و ریش های بلند افکارت را از ته بزنم و فریاد بزنم "به من نگاه کن!" اما از وقتی پنهان شدم تو صدایم را هم از یاد بردی. و چه تلخ باران می بارد. حالا که خاک از همه جای زمین رفته است و تو باز به دنبالم نخواهی آمد.
می خواهم جواب سوالت را بدهم. این جمله ها را با زبانم گاز می گیرم تا نگویم. اما تو را نمی دانم شاید بتوانی روزی حرف هایم را از چنگ دندان هایم در بیاوری. بگویم؟... من توی سابق ام. همان تویی که با اشک هایش می خندید.


تولد من و تولد گذشتش مبارک :)♥

Happy birth day


زندگی تماما یک رویاست

دنیایی که من در آن زندگی می کنم وجود خارجی ندارد.

من خود را همه جا میبینم. هر جا که احساس کنم به آن تعلق دارم.

شاید در دنیای قصه ها و افسانه هایی که قلبا باورشان دارم، زندگی می کنم.
البته که همین طور است! همه ما در لحظه در جای جای هستی زندگی می کنیم.

و شاید حتی متوجه نباشیم اما بزرگترین هدیه ای که در دست داریم، همین زندگی کردن است.

اگر تو نیز تصمیم داری بار ها در هر لحظه زندگی کنی، به جای درستی سر زده ای^^


میونا هستم. فعلا 18 سالمه. تو پروسه کنکور قرار دارم. کنکور هنر.
و خب این روز ها زندگی رو جذاب تر میبینم. امیدوارم به شما هم بتونم انتقالش بدم


 

چند روز دیگر فرا می رسد

چند روز دیگه یه اتفاق خیلی مهم [برای من] قراره بیفته.
چند روز مونده فقط... تا بدنیا اومدن کسی که این روزا شده الگوم.
روز تولدش نزدیکه...^^heart
تولد اِمیبِث کسی که بهترین فرد برای ایفای نقش آنه شرلیه و من عاشقشم.


anne_gif_shirley

امسال برای تولد خودم اینقدر ذوق ندارم
اما حتی برای تولد امی بث استرس هم دارم که باید چیکار کنم:"}
چند روز دیگه دانلود سریال Anne with an E رو میزارم >○<
حتما ببینین {حتما} من خیلی سریالای مختلف دیدم ولی به نظرم زیباترین سکانسا و دیالوگا مال این سریال از شرکت netflix هستش.
 

anne_shirley_gif

یه چیزیم یه دو هفته پیش تقریبا فهمیدم. اینا پی امایین که واسه دوستم نگار فرستادم+_+
من:

امروز صب داشتم تو یوتیوب ویدیو مصاحبه ایناشونو میدیدم. ی ویدیویی دیدم که سال تولداشونو گفته بود 
بعد داشتم سناشونو نگا میکردم
مثلا همین امیبث 16 سالشه. 2001 بدنیا اومده. من ب تاریخ تولدشون دیگ نگا نکردم
بعد ک ویدیو تموم شد با خودم گفتم بزار برگردونم اول. شاید امی بث توی ماه تولد من بدنیا اومده باشه
برگردوندم عقب
تاریخ تولد من 11 نوامبر
امی بث...
7 نوامبر
واسه چند لحظه نفسم نمیومد بالا. قلبم اومده بود تو دهنم
اصلا مثه ی کشش برگشتم ی احساس بود فقط. باورم نمیشه هنوزم واقعااااا.فقط 4 روز فاصله توی روز تولد
روزی که 17 سالش میشه من 4 روز بعدش 16 ساله میشم

نگار: 

 یک سال و 4 روز فقد ازت بزرگترع♥️
جون جون.عشق از حرفات میباره

هیچی دیگه خیلی خوب بود.. هنوزم خوبه. امیدوارم برنامه هایی که واسه تولدش دارم عملی بشه^^

amybeth_smiling